فصل اول ريشههای آزادیهای مذهبی
كنگره نه هيچ قانونی در مورد استقرار دين و يا مذهبی خاص وضع خواهد كرد و نه عمل به فرائض دينی را ممنوع خواهد ساخت.... متمم اول قانون اساسی ايالات متحده
آزادیهای مذهبی يكی از آزادیهای عزيز و گرامی مردم آمريكاست. و اين واقعيت نزد برخی كسان كه ايالات متحده را جامعهای غيرمذهبی می دانند شگفتآور است. لكن، همين عبارت نيز، فیالنفسه، گمراهكننده است. زيرا، اين عبارت بيانگر جامعهای است كه در آن دين و مذهب و آرمانهای مذهبی حضور ندارند، و تنها ارزشهای غيرمذهبی بر امور روزانه آن حاكماند. دين، در ايالات متحده، از حيات روزانه غايب نيست، بلكه، قانون اساسی نظامی ايجاد كرده كه به موجب آن هر فرد و يا هر گروه مذهبی ميتواند از آزادی كامل برای ادای فرائض خود بهره گيرد. و اين آزادی نهتنها شامل مصونيت از كنترل دولت است بلكه شامل مصونيت از فشارهای ساير فرقههای مذهبی نيز ميباشد. اين اختلاط تنوع دينی و مذهبی با آزاديهای مذهبی مسئله پيچيدهای است، و مسير دستيابی به اين آرمان مطلوب هميشه آسان نبوده و امروز نيز عاری از مناقشه نيست. لكن، دمكراسی يك فرايند است نه يك محصول كامل و آماده مصرف. و آزادی نيز، در كليه اشكال خود، در حال تكامل است. . مفهوم آزادی های مذهبی مفهومی نسبتاً جديد در عرصه تاريخ بشری است. جوامعی وجود داشتهاند كه برخی از انحرافات را از دين و يا مذهبی كه مورد تأييد دولت بوده و رسماً به اجرا گذارده شده بودهاند، مجاز ميشمردهاند. ولی، ميزان اين اغماض يا به نظر اكثريت و يا سودای شخص حاكم بستگی داشت. و به همان سادگی كه اعطأ شده بود ميتوانست بازپس گرفته شود. آزاديی های مذهبی، قبل از هر چيز، مستلزم جدايی حيات مذهبی كشور از نهادهای سياسی آن است، و اين جدايی كليسا و دولت، به همان گونه كه خوانده ميشود، نيز متعلق به دوران نسبتاً جديد است. يكی از انقلابات اجتماعی بزرگ كه همراه شورش آمريكا برای جدايی از انگلستان و نيز تصويب قانون اساسی و منشور حقوق صورت گرفت، جدايی رسمی كليسا از دولت بود، كه ابتدا توسط مهاجرنشينهای سابق و سپس توسط دولت فدرال انجام گرفت. نسل مؤسس ، با گنجاندن اين نظريه و مفهوم همراه آن، يعنی آزادی كامل اجرای فرائض مذهبی، در قانون اساسی، آنچه را كه در بهترين حالت آن امتيازی موقت به شمار ميرفت به حقی محفوظ تبديل نمود. اين به اين معنا نيست كه آزاديهای مذهبی، به آنگونه كه ما امروز ميشناسيم، به طور كامل در سال 1791 وجود داشت، بلكه فقط بذرهای آن پاشيده شده بود. شكوفهها و ثمرات عظيم اين آرأ كه به جوانه نشسته بود، می بايست در قرن بيستم ظاهر شود. * * * تاريخ اروپای غربی، از زمانی كه اولين مهاجران در مهاجرنشينهای آمريكايی استقرار يافتند، دلالت دارد بر همرنگی و وفاق مذهبی از قرن چهارم تا آغاز جنبش اصلاح دينی پروتستان ، و اينكه كليسای كاتوليك كليسای »مستقر« و يا كليسای رسمی بود و انسان ميتوانست انتظار داشته باشد كه جنبش اصلاح دينی پروتستان، به هر حال، تا اندازهای به تساهل و تسامح بيانجامد. و در واقع، انسان ميتواند در آثار مارتين لوتر و يا جان كالوين عباراتی پيدا كند که خواستار تساهل و تسامح و آزادی اعتقادات وجدانی می باشد. لكن در مناطقی كه پروتستانها به كنترل خود درآوردند، بلافاصله كليسای خود را مستقر نموده و آن را رسميت دادند. اين نبايد باعث تعجب شود. چرا كه لوتر هرگز با اين نظريه مخالفت نكرد كه تنها يك مذهب راستين وجود دارد و ساير مذاهب را بايد از ريشه برانداخت و يا اينكه در هر كشوری تنها يك كليسا ميتواند وجود داشته باشد. جنبش اصلاح دينی پروتستان، وحدت دينی اروپا را از بين برد و آن را دو نيم كرد. در برخی از كشورها، اختلافات مذهبی به جنگهای داخلی ناگواری انجاميد كه در اغلب موارد دهها سال ادامه داشتند. جيمز مديسون ، زمانی كه نوشت »در جريان كوششهای عبثی كه نيروهای نظامی غيرمذهبی برای فرونشاندن آتش اختلافات مذهبی با منع كردن اختلاف در عقايد مذهبی به كار بردند سيلی از خون به راه افتاد. «، همين تاريخ را مد نظر داشت. تنها در كشور كوچك هلند بود كه فرقههای مذهبی در رقابت با يكديگر چنان موازنهای مابين خود برقرار نمودند كه تا قرن هفدهم شهرنشينان شايسته اين كشور سياست »هر كسی به بار خود به كار خود« را پيشه خود ساختند كه به موجب آن نه تنها كاتوليكها و پروتستانها، بلكه يهوديان نيز، اجازه يافتند در محيطی حاكی از تساهل و تسامح متقابل روزگار بگذرانند. آمريكاييهای نسل انقلاب از اين تحولات در هلند اطلاع داشتند، ولی اقدامات آنها قبل از هر چيز، تحت تأثير تجربيات ايشان و به مثابه مستعمرات بريتانيا اتخاذ ميشد. * * * در اوايل قرن هفدهم، مستعمرهسازي در آمريكای شمالی آغاز شد، و مردان انگليسی چشمانداز رؤيايی خود مبنی بر تأسيس اجتماع طلايی را به دنيای جديد بردند. چيزی كه مهم است اين است كه از لحاظ مذهب، كليه مهاجرين جديد به استقرار يك دين رسمی اعتقاد داشتند و به فاصله كوتاهی پس از استقرار مهاجرنشينهای خود، كليساهای خود را نيز مستقر ساختند. مثال معروف آن مأخوذ از جزوه اولين ثمرات نيوانگلند است كه در سال 1643 انتشار يافته و توصيفاتی است پيرامون دوران اوليه مستعمره خليج ماساچوست . نويسنده در اين جزوه مينويسد، »پس از آنكه خداوند ما را به سلامت به نيوانگلند رساند... ما خانههای خود را بنا ساختيم، نيازهای خود را برای امرار معاش فراهم نموديم، و مكانهای مناسبی را برای عبادت خداوند اختصاص داديم و حكومت مدنی را تأسيس كرديم.«
از برپايی جيمزتاون در سال 1607 تا انقلاب آمريكا در سال 1776، مهاجرنشينهای انگليسی، به استثنأ چند مورد، كليسا تأسيس كرده بودند. در نيويورك و مهاجرنشينهای جنوبی، كليسای انگلستان از همان منزلتی كه در كشور مادر داشت برخوردار بود. در حالی كه در نيوانگلند اشكال گوناگون هيئتهای مذهبی بر آن تسلط داشتند. اين مهاجرنشينها بطور مستمری عليه كاتوليكها، يهوديان و حتی پروتستانهای دگرانديش تبعيض قائل ميشدند.
در سال 1656، دادگاه عمومی خليج ماساچوست حضور كواكرها را در اين مهاجرنشين ممنوع ساخت. اگر يك كواكر پيدا ميشد، به زندان ميافتاد، تازيانه ميخورد، و اخراج ميگرديد. ولی كواكرها بر حضور خود در اين مهاجرنشين اصرار ورزيدند. بنابراين سال بعد قانونگذاران حكم دادند كه چنانچه كواكر تبعيدی مذكری بار ديگر به اين مهاجرنشين بازگردد، يك گوش خود را از دست ميدهد و اگر بار دوم بازگردد، گوش ديگر خود را نيز از دست بدهد. كواكر مؤنثی كه بازميگشت قرار شد »بهشدت« تازيانه بخورد، و بار سوم، مذكر يا مؤنث بايستی »زبانشان با آهن داغ سوراخ گردد«. ولی كواكرها به بازگشت خود به اين مهاجرنشين ادامه دادند. لذا، در سال 1658، دادگاه عمومی حكم مرگ با دار مجازات را تجويز نمود. مجازات يكسانی در مورد كشيشهای ژوزوئيت و كشيشهای فرقههای ديگر كاتوليك كه پس از تبعيد بار ديگر به اين مهاجرنشين مراجعه ميكردند صادر شد. مابين سالهای 1659 تا 1661 يك زن و سه مرد عملاً به دستور دادگاه عرفی بوستن به دار آويخته شدند. تا همين اواخر در سال 1776، در زمانی كه اهالی مهاجرنشينها به شدت عليه تجاوز انگلستان به حقوق خود اعتراض ميكردند، عاليجناب ايزاك باكوس ، رهبر باپتيستهاي ماساچوست به اطلاع فرماندار و شورا رساند كه 18 باپتيست، در سردترين روزهای فصل زمستان، به اتهام سرپيچی از پرداخت ماليات در حمايت از كشيش جماعت شهر در نورتهمپتون به زندان افتادهاند. در همان سال، جيمز مديسون به يكی از دوستان خود نوشت: »آتش آن اصل ديوصفت و جهنمی آزار و پيگرد در ميان برخي... تشديد يافته است. در حال حاضر در بخشداری همجوار ما افرادی خيرانديش كه تعدادشان كمتر از 5 الی 6 نفر نيست به اتهام انتشار عقايد مذهبی خود، كه عمدتاً بسيار مكتبی هم است، در زندان تنگی محبوساند.... لذا، من بايد از شما خواهش كنم كه... برای حق آزادی اعتقادات وجدانی برای همه مردم دعا كنيد.«
معهذا از همان آغاز مهاجرت و اسكان در آمريكا، فشارها عليه استقرارو همنوايی به ويژه در مهاجرنشينهای شمالی تشديد يافت. از همان سال 1645، اكثريتی از نمايندگان در دادگاه عمومی پليموت (ماساچوست) ميخواستند »تساهل و تسامح كامل و آزاد مذهبی را برای تمام كسانی كه آرامش اجتماعی را حفظ كرده و مطيع دولت باشند، مجاز شمرده و محفوظ دارند. و اينكه هيچ محدوديتی و يا استثنايی عليه ترك ، يهودی، باپتيست، آريائی، سوسينوس، نيكولاتيان، فاميليست و يا ديگر اقوام و اديان و غيره وجود نداشته باشد. « در ردآيلند ، راجر ويليامز مهاجرنشينی بنيان نهاد كه در فضای آن تقريباً آزاديهای كامل مذهبی مجاز شمرده ميشد. ويليامز را در اين ناحيه پيامبر تجدد و نوگرايي مينامند، و بنا بر اعمال و كردارش بدون شك لياقت اين عنوان را دارد. ويليامز نه تنها هوادار آزادی اعتقاد وجدانی بود، بلكه مخالف استقرار و رسميت دادن به دين و مذهب بود، و علت مخالفت او نيز به سبب اعتقاد به اين امر بود كه رسميت يافتن دين نه تنها به جامعه مدنی بلكه به دين و مذهب نيز صدمه ميرساند. ندای او يكی از معدود نداهايی بود كه در مهاجرنشينهای قرن هفدهم اين نوع مباحثات را مطرح ميساخت. با وجودی كه استقرار رسمی تا سال 1776 دوام داشت، ولی مهاجرنشينها، در عمل، مجبور بودند تا حدی تساهل و تسامح مذهبی را مجاز شمارند. در ابتدا، مهاجران پسزمينههای همگونی داشتند، ولی به فاصله كوتاهی جذابيت اغواگرانه دنيای جديد، مهاجرانی را از سراسر جزاير بريتانيا و نيز اروپای شمالی و غربی به دنيای جديد كشاند. بسياری از آنان به اين خاطر تن به مهاجرت ندادند كه آمريكا آزاديهای مذهبی بيشتری در مقايسه با آن مقدار كه در سرزمين خود از آن برخوردار بودند در اختيار آنها قرار ميداد. بلكه دليل مهاجرت آنها فرصت اقتصادی بود كه در اختيار آنها قرار ميگرفت. همه آنها در اعتقاد به فرقههای پيوريتن و يا انگليكن با مهاجرنشينهای بخشهای ميانی و جنوبی سهيم نبودند. باپتيستها، يهوديان، كاتوليكها، لوترانها و ساير فرقهها نيز به دنيای جديد وارد شدند و پس از ورود به اينجا بود كه دست به اعتراض زدند كه نبايد برای حمايت از كليسايی كه از آن پيروی نميكنند مشمول پرداخت ماليات شوند و يا اينكه وادار به وفاق و همنوايی با دين يا مذهبی شوند كه از آن پيروی نميكنند. * * * در آغاز انقلاب، ويرجينيا، مانند ساير ايالات، كليسای انگلستان را، كه بسياری از مهاجرين با حكومت سلطنتی همسان ميشمردند، از رسميت ساقط كرد. قانون اساسی سال 1776 ويرجينيا ، حق هر فرد را نسبت به ادای آزادانه فرايض دينی تضمين مينمود، ولی از اعلام جدايی كامل كليسا از دولت خودداری نمود. و اين باعث مأيوس شدن فرقه باپتيست، يعنی بزرگترين فرقه مذهبی، در آن ايالت گرديد. ساير فرقههايی كه هنوز از مذهب آنگليكن (كه بزودی اپيسكوپالين ناميده ميشد) پيروی ميكردند بر اين نظر بودند كه وجوه مالياتی بايد از مذهب حمايت کند. آنها معتقد بودند كه وجوه مالياتی نبايد فقط به يك فرقه اختصاص يابد بلكه بايد در جهت حمايت از كليه كليساهای (مسيحی پروتستان) بكار رود.
مبارزهای كه در ويرجينيا بر سر استقرار آزادی كامل مذهبی درگرفت، ارزش آن را دارد كه لحظهای مورد مطالعه قرار دهيم، زيرا، دو نفر از معماران كشور آمريكا در آن شركت داشتند - توماس جفرسون، نويسنده منشور استقلال، و جيمز مديسون، مشهور به پدر قانون اساسی. هر دو اين مردان، بعدها، به عنوان رئيسجمهور ايالات متحده انجام وظيفه مينمايند.
توماس جفرسون »منشور آزاديهای مذهبي« را به رشته تحرير درآورده بود كه در آن، از جمله ساير مطالب، همچنين قيد كرده بود »كه هيچ كس نبايد به هيچ وجه به انجام متواتر و حمايت از هيچ يك از عبادات، اماكن، و يا رهبران مذهبی وادار گردد. « اين منشور را مجلس قانونگذاری ويرجينيا تصويب كرد. جفرسون بر آن بود كه دين يا مذهب يك موضوع شخصی است مابين فرد و خدا، و در نتيجه خارج از محدوده حاكميت دولت بر جامعه قرار دارد. او دامنه اين آزادی را محدود به فرقههای پروتستان، و يا حتی فرقههای مسيحی، ندانست، بلكه آن را شامل حال تمام گروهها ميدانست. و اين آزادی را هديهای از جانب مجلس قانونگذاری نميدانست، بلكه آن را يكی از »حقوق طبيعی بشر« به شمار ميآورد.نظريات جفرسون در سالهای دهه 1780 بسيار پيشرفتهتر از نظريات همميهنان او بود. و حتی در ويرجينيا، ايالات زادوبومی او، مخالفتهای زيادی با پيشنهادات او ميشد - به ويژه از جانب كليساهايی كه در پی دريافت حمايت از دولت بودند.
جفرسون، به عنوان سفير آمريكا در فرانسه، آمريكا را به قصد پاريس ترك كرد، و در نتيجه، مبارزه برای آزاديهای مذهبی به دوست و شاگرد او، جيمز مديسون سپرده شد كه يكی از اسناد اصلی در تاريخ مذهبی آمريكا را تحت عنوان »يادآوری و اعتراض عليه ارزيابيهای مذهبی« به رشته تحرير درآورد. مديسون، مانند جفرسون، استدلال می كرد كه ماهيت داوطلبانه و خصوصی دين و يا مذهب ايجاب می كند كه به هيچ نحوی تابع دولت نباشد. اساس ماليات، حتی اگر ميان كليه مذاهب تقسيم شود، به هر حال، استقرار و رسميت دادن به مذهب به حساب ميآيد و لذا، هر قدر هم كه مختصر و خفيف يا سودمند به نظر آيد، بايد منع شود. اين استدلالها كه بيش از دويست سال پيش مطرح شدهاند هنوز هم طنين نيرومندی دارند.
يادبود و اعتراض (سال 1786)
1 - از آنجايی كه ما اين امر را اساسی و حقيقتی غيرقابل انكار می دانيم، »كه دين و يا تكليفی كه به خالق خود مديونيم و شيوهای كه بايد اين دين را ادا نماييم، تنها ميتواند با استدلال و ايمان، نه با زور و جبر، سامان يابد.« بنابراين، دين و يا مذهب هر فرد بايد به اعتقاد و وجدان هر فرد سپرده شود، و اين حق هر فرد است كه عمل به اعتقادات خود را همان گونه كه بر او فرض شده به جا آورد. اين حق بنا به ماهيت آن حقی غيرقابل انكار است. غيرقابل انكار است، زيرا عقايد انسانها، كه فقط بر مكاشفات ذهنی خود آنها متكی ميباشد، نميتواند از فرامين سايرين پيروی نمايد. اين حق همچنين غيرقابل انكار است، زيرا آنچه كه در اينجا حق بشر است ، تكليفی است در مقابل خالق متعال. اين وظيفه هر انسان است كه خالق متعال را بزرگ بدارد، و چنان او را بزرگ بدارد كه اعتقاد دارد مورد قبول او ميباشد....
2 - زيرا چنانچه دين از سلطه قدرت اجتماع مصون باشد، به ميزان كمتر ميتواند تابع مجامع قانونگذاری واقع شود. مجامع قانونگذاری هم چيزی نيستند جز نيابت صاحب قدرت جامعه. اختيار هر دو اشتقاقی و دامنه آن محدود است. محدوديت آن در رابطه با بخشهای همسطح و همآهنگ با آن است - و باز هم بيشتر از جانب رأيدهندگان است. حفظ و پاسداری از يك حكومت آزاد صرفاً مستلزم اين نيست كه حد و مرز هريك از بخشهای مجزای قدرت به طورثابت باقی بماند، بلكه بيشتر و به ويژه مستلزم آن است كه هيچ يك از اين بخشها دچار چنان دگرگونی نشود كه از آن حد و مرز بزرگ كه مدافع حقوق مردم است بگذرد....
3 - چون راه درست اين است كه در مورد اولين آزمون پيرامون آزادی های خويش هشيار باشيم. ما با تعصّب و دورانديشی اعتقاد داريم كه اين نخستين وظيفه شهروندان است و يكی از خصوصيات اصيل انقلاب اخير است.... ما اين درس عبرت را بقدری سريع نقض می کنيم که به فراموش کردن آن نمی رسيم. چه كسی است كه متوجه نشود كه همان قدرتی كه ميتواند مسيحيت را، با حذف تمام اديان ديگر، استقرار و رسميت دهد، ممكن است به همان سادگی فرقه خاصی از مسيحيت را، با حذف تمام فرقههای ديگر، استقرار داده و رسميت بخشد؟ و اينكه همان قدرتی كه می تواند هر شهروندی را وادار كند كه فقط سه پنی از دارايی خود را در حمايت از يك دين و يا مذهب رسمی بپردازد، ممكن است او را مجبور سازد كه خود را با هر دين يا مذهب رسمی در تمام موارد ممكن وفق دهد؟...
قدرت استدلال مديسون رأی دهندگان ويرجينيا را به انتخاب چنان مجلس قانونگذاری ايالتی هدايت كرد كه در واقع نه تنها با استقرار و رسميت دادن به يك كليسای واحد مخالفت كرد، بلكه اخذ ماليات از مردم برای حمايت از هر كليسای خاص و تمام كليساها را رد نمود. اين مجمع عمومی، در اجلاس بعدی خود، لايحهای را تصويب كرد كه يكی از اسناد بنيادين در تاريخ آمريكاست - يعنی، قانون ويرجينيا پيرامون آزادی های مذهبی. استدلالی كه توسط توماس جفرسون اقامه شد عبارت از اين است كه دين يا مذهب چنان اهميت دارد و عمل آزادانه به آن به حدی برای خوشبختی و سلامت وجودی بشر اهميت دارد كه بايد بطور كامل در مقابل دولت از آن حفاظت و حراست شود. مردم نبايد وادار به پرداخت ماليات در حمايت از كليسای داير و برقراری شوند كه از آن پيروی نميكنند و نه حتی مجبور به پرداخت ماليات در حمايت از كليسای خود گردند. دين يا مذهب زمانی به بهترين نحو رشد میكند كه به حس فداكاری و سرسپردگی پيروان خود سپرده شود.
قانون ويرجينيا پيرامون آزادیهای مذهبی (1786)
از آنجايی كه خداوند قادر متعال انديشه را آزاد آفريد; و اينكه تمام تلاشها برای تأثير در آن به زور عقوبتها و يا تحميل فشارهای دنيوی، و يا بواسطه سلب اختيار اجتماعی، فقط باعث ايجاد دورويی و دنائت میشود، و اين چيزی نيست جز دوری از برنامههای مقدس دين ما، در حالی كه خداوند كه حاكم بر جسم و روح ماست، ارادهاش بر اين قرار نگرفت كه دين خود را به زور بر روح و جسم ما اشاعه دهد، در حالی كه خداوند قادر متعال قادر به اين كار بود....
اين مجلس عمومی مقرر داشت كه هيچ كس نبايد به هيچ وجه به انجام متواتر و حمايت از هيچ يك از عبادات، اماكن و يا رهبران مذهبی، وادار گردد. و هيچ كس را نبايد وادار، تحديد، متعرض و تحت فشار قرار داد، نه از لحاظ جسمی و نه از لحاظ مالی، و هيچ كس نيز نبايد به لحاظ عقايد و يا ايمان مذهبی خود، تحت آزار و اذيت قرار گيرد، و اما اينكه همه افراد آزاد هستند نظرات خود در موضوعات مذهبی را اظهار دارند و به واسطه دليل و استدلال به آن اعتقاد داشته باشند، و اينكه اين مسائل به هيچ وجه بر منزلت اجتماعی افراد تأثير نداشته، نه آن را كم و نه آن را زياد خواهد كرد.... ما آزاديم كه اعلام كنيم، و اعلام ميكنيم، كه حقوقی كه بدين وسيله اعلام گرديده، جزو حقوق طبيعی بشر به شمار میآيند، و چنانچه هر قانون ديگری از اين پس تصويب شود كه قانون حاضر را منسوخ و يا دامنه نفوذ آن را محدود كند، چنين قانونی تجاوز به حقوق طبيعی بشر خواهد بود.
با وجودی كه ما، امروزه، بيشتر امتياز برخورداری از آزادی های مذهبی را به متمم يكم قانون اساسی ميدهيم، ولی تصويب قانون ويرجينيا پيرامون آزاديی های مذهبی در زمان خودش نشانگر گامی بلندتر در راستای دور شدن دولت از ارائه حمايت به يك اعتقاد خاص مذهبی و تحميل نمودن يك دين يا مذهب خاص به شهروندان و در عين حال حركت در جهت ايجاد جامعهای باز و اهل تسامح و تساهل بود. اهميت اين قانون در اين فرضيه نهفته است كه موضوعات مذهبی ماهيتی بهكلی شخصی داشته و از حيطه اختيارات قانونی دولت خارج بودند. توماس جفرسون هنگامی به مظهر اين نظريه بدل شد كه به يكی از دوستان خويش نوشت: »من نه هرگز مذهب خود را اظهار كردهام و نه در مورد مذهب ديگران تحقيق كردهام. من هرگز سعی نكردهام كسی را به كيش خود درآورم، و نه آرزو داشتهام كه اعتقاد كس ديگری را تغيير دهم. من هرگز در مورد مذهب ديگران به قضاوت ننشستهام.... چرا كه مذهب را بايد در جان ما آدميان جستجو كرد نه در كلاممان.«
تا زمانی كه دولت جديد تحت قانون اساسی تشكيل شد، آرائی كه در اين دو سند تجسم يافته بود در سراسر ايالات جديد آمريكا گسترش يافته بود. با وجودی كه برخی از ايالات، برای چند دهه بيشتر، به داشتن كليساهای رسمی ادامه دادند، ولی همه آنها در اين اعتقاد سهيم بودند كه دولت ملی نبايد در دين يا مذهب مداخله كند. همان گونه كه جان آدامز نوشت، »من اميدوارم كه كنگره هرگز در كار مذهب فضولی نكند و نمايندگان به خواندن دعا، گرفتن روزه و شكرگزاری ساليانه اكتفا كنند. بگذار هريك از مهاجرنشينها دين يا مذهب خود را بدون هرگونه مزاحمت و تعرضی داشته باشد.«
تعدادی از ايالات، در واقع، قانون اساسی را به اين شرط تصويب كرده بودند كه به نحوی ترميم شود كه شامل منشوری از حقوق گردد تا بدان وسيله مطمئن شوند كه كنگره در كار مذهب دخالت نخواهد كرد و برای رسيدن به اين مقصود، جيمز مديسون استعداد قابل ملاحظهای از خود بروز داد تا كنگره اول تحت لوای قانون اساسی جديد تشكيل شود. در اثر زحمات او بود كه ده متمم قانون اساسی در سال 1791 به تصويب رسيد كه جمعاً به نام منشور حقوق معروف هستند. متن اولين متمم از اين ده متمم به اين شرح است: »كنگره نه هيچ قانونی در مورد استمرار دين يا مذهبی خاص وضع خواهد كرد و نه عمل به فرايض دينی را ممنوع خواهد ساخت، نه آزادی بيان، يا انتشار، يا حق مردم نسبت به تجمع مسالمتآميز و تسليم دادخواست به دولت برای رسيدگی به شكاياتشان را محدود نخواهد كرد. « يك دسته كردن و جای دادن اين حقوق گوناگون در يك متمم واحد علتی بسيار مهمتر از بهكار بردن فن ايجاز در انشأ اين متمم دارد. كليه اين حقوق مربوط است به حق مردم نسبت به ابراز احساس خود، و ابراز عقايد سياسی و مذهبی خود، آرأ خود و حتی شكايات خود، به دور و مصون از اعمال فشار و خشونت از جانب دولت. انسان بايد به خاطر بياورد كه زمانی كه مديسون اين متممهای دهگانه را انشأ ميكرد، دين يا مذهب و يا اعتقادات مذهبی اكثر موضوعات مهم سياسی را تشكيل ميدادند. مديسون بايد در يك جنگ سياسی برنده ميشد تا ميتوانست قانون آزاديهای مذهبی را به تصويب برساند، و جنگهای سياسی مشابهی نيز در ساير ايالات اتفاق افتاد. شگفتآور نيست كه بسياری از دعواهای مربوط به متمم يكم كه بعدها به حضور ديوان عالی ايالات متحده ارسال شدند، عموماً به صورتی غيرواقعی به عنوان مقولات ساده آزادی بيان يا انتشار مذهب مطرح گرديدند. در حالی كه اين دعواها مربوط بودند به محدوديت قدرت دولت در تحديد انديشه انسان و حق نامحدود بيان.
دويست سال گذشته عرصه اجرا شدن اين رأی، يعنی جدا نگهداشتن دولت و مذهب از يكديگر بوده است، تا اينكه هر فردی حق داشته باشد بنا بر حكم وجدان فردی خود به مذهبی اعتقاد داشته باشد و يا نداشته باشد. اين گفته به اين معنی نيست كه هيچ گونه تعصب دينی يا مذهبی در ايالات متحده وجود نداشته است. كاتوليكها، يهوديان و ساير گروهها قربانی تبعيض بودهاند. ولی اين تبعيض، تبعيض اجتماعی بوده كه نه توسط دولت تأييد شده و نه به اجرا گذارده شده است. تبعيض قانونی عليه ايمان و اعتقاد خاص كمی بيش از انقلاب دوام داشت، و سپس ناپديد شد.
اين واقعيت دارد كه از زمان انقلاب تا پس از گذشت چندين سال از قرن بيستم، عليرغم گوناگونی بسيار در ميان مردم و اديان و مذاهب آمريكا، اكثر آمريكاييان پيرو يكی از فرقههای مذهب پروتستان بودند. گروههايی كه از اين مذهب اصلی دور ميماندند اغلب در معرض سوظن قرار ميگرفتند. معهذا، در تمام مواقع، اين گروهها، به ويژه يهوديان و كاتوليكها قهرمانانی در ميان اكثريت پروتستان مييافتند تا از آنها و حق آنها نسبت به عبادت آزادانه بنا بر حكم وجدان ايشان دفاع نمايد.
يكی از موارد بسيار معروف، به عنوان مثال، اين است كه، در نيويورك در اوايل قرن نوزدهم، يك نفر دزد كه از ارتكاب به گناهان خود پشيمان شده بود، نزد يك كشيش كاتوليك، به نام پدر اندرو كولمان ، به گناهان خود اعتراف كرده بود و از او خواسته بود كه اجناس دزدی را به صاحب آن بازگرداند; و كشيش مذكور نيز اين خواسته او را انجام داده بود. پليس از پدر كولمان خواست كه دزد را معرفی كند. ولی او از معرفی او سر باز زده، ادعا كرده بود كه اطلاعاتی كه تحت مُهر اعتراف دريافت ميشود، به جز برای كشيش و شخص تائب، برای بقيه كسان رازی نامكشوف باقی ميماند. پدر كولمان، كه به اتهام مانع شدن از اجرای عدالت دستگير شده بود، در دادگاه بدوی عمومی شهر نيويورك به محاكمه كشيده شد. وكلای هر دو طرف ، و همچنين هيئت قضات، همه، پروتستان بودند. و حقوقدانی كه از پدر كولمان دفاع می كرد استدلال و مباحث خود را در قالب وسيعترين ميزان ممكن آزادی عمل به احكام مذهبی اقامه نمود.
استدلالات وكيل مدافع در دفاع از مهر اعتراف (سال 1813)
من بحث خود را با بررسی نخستين مطلبی آغاز می كنم كه قرار است از آن دفاع كنم، يعنی اينكه ماده سی و هشتم قانون اساسی [ايالت نيويورك] از حق اين روحانی محترم نسبت به معافيت ادعايی ايشان، مستقل و جدا از هرگونه ملاحظه ديگر، حفاظت و صيانت ميكند.
كل اين ماده به زبان و كلمات زير است:
»و از آنجايی كه ما بنا به اصول نيكخواه آزاديهای معقول ملزم شدهايم به اينكه نه تنها استبداد اجتماعی را معزول كنيم، بلكه همچنين عليه آن ستم و نابردباری روحی، كه بواسطه آن تعصب و جاهطلبی كشيشان و شاهزادگان كممايه و بدكار بشريت را دچار مصيبت و بلا كرده است دفاع و مقابله نماييم: اين كنگره بار ديگر، به نام و با اتكأ به قدرت مردم خوب اين ايالت، مقرر می دارد، مقدّر ميسازد و اعلام می كند كه آزادی انجام عبادات و تكاليف حرفه دينی و بهرهگيری از آن، بدون هرگونه تبعيض، تقدم و برتری، از اين پس و برای تمام افراد بشر تا ابديت در اين ايالت مجاز شمرده ميشود. به اين شرط، كه آزادی اعتقاد وجدانی كه بدين وسيله اعطأ ميشود، به نحوی تعبير و تفسير نشود، كه اعمال شهوترانی و هرزگی معذور داشته شده، و يا توجيهگر اعمالی گردد كه با صلح و آرامش و يا امنيت اين ايالت منافات داشته باشد.«
اينك ما نميتوانيم شرايطی گستردهتر و جامعتر از آنچه كه كنگره مطرح كرده است را به سادگی در ذهن خود تصور نماييم. آزاديهای مذهبی مهمترين هدفی بود كه آنان در نظر داشتند. آنها چنين احساس كردند كه اين حق هر موجود بشری است كه خدا را مطابق دستور وجدان خود عبادت كند. آنها قصد داشتند كه آزادی انجام عبادات و تكاليف حرفه دينی و بهرهگيری از آن را بدون هرگونه تبعيض و تقدم و برتری برای تمام افراد بشر تا ابد تأمين نمايند. آنها زبانی متناسب با آن مقصود خود بهكار بردند. اين چيزی است كه آنها گفتهاند.
بار ديگر ميگويم كه هيچ شكی نيست كه كنگره قصد داشته است آزادی اعتقادات وجدانی را برای مردم تأمين كند. حالا، اگر كشيش و تائب، به اين ترتيب، افشأ شوند، پس آزادی اعتقادات وجدانی كجا رفت؟ اگر كشيش را وادار به اين كار كنند، آيا او از آزادی اعتقاد وجدانی برخوردار است؟ اگر تائب را به دادگاه عدالت بكشند تا در مقابل آنچه كه در اعترافات او گذشته پاسخگو باشد، در آن صورت، آيا تائب از حق آزادی اعتقاد وجدانی برخوردار است؟ آيا هيچ يك از اين دو از امتياز نجوای محرمانه برخوردارند؟ آيا آنها از حق اجرای آزادانه رسوم مذهبی توبه برخوردارند؟ اگر اين همان آزادی مذهبی است كه قانون اساسی قصد داشته آن را تأمين كند، آن وقت اين آزادی به همان اندازه حيرتآور است كه آزادی آن فرد آدمی، در دورانهای بسيار قديم - كه به موجب آن ميتوانست شركت در آزمون آب را انتخاب كند، كه اگر در آب شناور می ماند گناهكار بود، و اگر به زير آب فرو می رفت بيگناه....
بنابراين، تا اوايل قرن نوزدهم، حداقل برخی از كسانی كه درباره معنی آزادی های مذهبی انديشه ميكردند به اين موضع بالضروره جديد دست يافتند. هيئت ژوری قضات در مورد پرونده حقوقی پدر كولمان به اتفاق آرأ به حمايت از اصل حرمت اعتراف رأی دادند، و در سال 1828 قوه مقننه ايالت نيويورك به قانون عرفی محرمانه بودن رابطه كشيش- تائب منزلتی قانونی و اجرايی بخشيد. با وجودی كه اين فقط كاتوليكها هستند كه برای اعتراف آيين خاصی دارند، ولی نظريه حفظ حرمت گفت و شنود يك فرد و مشاور روحی او - حال چه كشيش باشد، چه پيشوای روحانی، چه خاخام و يا امام - نظری است كه هم در نزد قانون رسمی و هم در نزد قانون عرفی در سراسر آمريكا پذيرفته و معتبر ميباشد. آنچه كه به مثابه معياری برای انجام يك حكم مذهبی آغاز شد پس از آن در جهت تقويت آزادی اعتقادات وجدانی برای تمام مردم گسترش و رواج يافت.
كاتوليكها، حتی در سراسر دورانی كه بسياری از پروتستانها، با به خاطر آوردن مناقشات خونين اروپا، به آنها مشكوك بودند، بطور مستمر مدافعانی داشتند. جان تايلر ، رئيسجمهور اسبق آمريكا، با حزب كوچك هيچ ندان ، كه مركب از تعدادی از افراد بومی مخالف مذهب كاتوليك بود، در سال 1850 مخالفت كرد. تايلر، در مرقومهای خطاب به پسر خود، حزب هيچندان را محكوم كرد و كاتوليكها را با اين كلمات تحسين كرد كه كاتوليكها »به نظر من كسانی هستند كه به نحو ويژهای به قانون اساسی كشور وفادارند، در حالی كه روحانيون آنها در عدم دخالت در سياست سرمشقی از خود باقی گذاردهاند. و اين خود، باارزشترين سرمشق برای تقليد توسط روحانيون ساير فرقههای شمالی است كه بدون اينكه ترديدی به خود راه دهند وارد صحنه شده، جامه خود را به خاك ميدان نزاع و كشمكش آلودهاند. روحيه نابردباری كه عليه كاتوليكها به منصه ظهور رسيده است... احساس نارضايتی عميق اكثريت مردم آمريكا را فراهم خواهد كرد. زيرا، اگر اصلی در نزد آنها مهمتر از اصول ديگر باشد، اين اصل، اصل آزادی های مذهبی است....«
اين سخن به اين معنی نيست كه تعصباتی كه ضد مذهب كاتوليك وجود داشت ناپديد شدند. مهاجرتهای وسيع اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم باعث ورود ميليونها مهاجر جديد به ايالات متحده شد كه بسياری از آنان از كشورهای كاتوليك در جنوب و شرق اروپا بودند. اين مهاجرين، كه در شهرهای پرجمعيت مسكن گزيدند، در نزد بسياری از پروتستانها، همسان با بافت جمعيتی كشور نبودند، و با وجودی كه ايالات متحده هيچ وقت جنگهای خونين مذهبی اروپا را تجربه نكرده بود، احساسات ضد كاتوليكی در ميان آمريكاييها در سطح بالايی قرار داشت. تعصبات ضد كاتوليكی، به يقين، باعث شكست آلفرد ای. اسميت ، نخستين نامزد مقام رياست جمهوری در انتخابات سال 1924 شد. سی و شش سال بعد، جان فيتزجرالد كندي هنگامی كه نامزدی حزب دموكرات برای شركت در انتخابات رياست جمهوری را دريافت كرد، به زودی دريافت كه برای بردن انتخابات بايد بطور مستقيم با اين تعصبات مقابله نموده آن را خنثی كند. او، بنا به تقاضای خود، از جانب روحانيون باپتيست جنوب دعوت شد تا در جلسه آنان پيرامون عقايد خود به عنوان يك كاتوليك و وظايف خود به عنوان يك شهروند آمريكايی صحبت كند. بسياری را بر اين عقيده است كه اين سخنرانی، كه توجه سراسر كشور را به خود جلب كرد، به ميزان زيادی باعث خنثی و خارج شدن موضوع مذهب از اين انتخابات شد.
جان اف. كندی پيرامون كليسا و دولت (سال 1960)
ازآنجايی كه من يك كاتوليك هستم، و هيچ كاتوليكی هرگز تاكنون به رياست جمهوری انتخاب نشده است، لذا، موضوعات واقعی در اين پيكار انتخاباتی در پرده ابهام مانده است - شايد در اين كار از جانب برخی از مراجعی كه بيشتر غيرمسئولانه عمل ميكنند عمدی هم در كار بوده باشد. بنابراين، به نظر ميآيد كه لازم است بار ديگر نظر خود را - نه درباره اينكه به كدام كليسا ايمان دارم، چرا که اين موضوع تنها برای من مهم است – بلكه اينکه به چه نوع آمريكايی اعتقاد دارم، بيان كنم.
به آمريكايی اعتقاد دارم كه در قلمرو آن جدايی كليسا از دولت مطلق باشد - به طوری كه در قلمرو آن هيچ اسقفی به رئيسجمهور (اگر كاتوليك باشد) نخواهد گفت كه چه كاری بكند و هيچ رهبر روحانی پروتستان به پيروان خود توصيه نخواهد كرد كه رأی خود را به چه كسی بدهند - و همچنين در قلمرو آن هيچ كليسا و هيچ مدرسه كليسايی كمك مالی از صندوق دولت دريافت نخواهد كرد و از برتری و تقدم سياسی نيز بهرهمند نخواهد بود - و نيز در قلمرو آن هيچ فردی از انتخاب و انتصاب به مقام دولتی محروم نخواهد شد. آنهم به اين خاطر كه دين و يا مذهب متفاوتی با رئيسجمهور و يا مردم دارد كه ممكن است او را، به ترتيب، به مقامی منصوب كند و يا برای قبول مسئوليتی انتخاب نمايند.
من به آمريكايی اعتقاد دارم كه رسماً نه كاتوليك است، نه پروتستان و نه يهودی - و در قلمرو آن هيچ مقام دولتی، هيچ توصيهای از پاپ، شورای ملی كليساها و هيچ مراجع مذهبی ديگری در مورد سياستهای دولت نه درخواست مينمايد و نه قبول می كند - و نيز در قلمرو آن هيچ مرجع مذهبی يا دينی در پی تحميل اراده خود، به طور مستقيم يا غيرمستقيم، بر عموم مردم و يا اقدامات عمومی مقامات رسمی آن برنميآيد - و همچنين در قلمرو آن آزادی های مذهبی چنان لاينفك هستند كه هرگونه اقدامی عليه يك كليسای خاص معادل اقدام عليه كليه كليساها تلقی خواهد شد....
اين آن نوع آمريكايی است كه من به آن اعتقاد دارم - و اين آن نوع آمريكايی است كه من در جنوب اقيانوس آرام برای آن جنگيدم و اين همان آمريكايی است كه برادرم برای آن در اروپا جان باخت. هيچ كس در آن زمان به اين فكر نيافتاد كه كه ما ممكن است »وفاداری دوگانه« داشته باشيم، و اينكه »به آزادی اعتقادی نداشته باشيم« و اينكه ما به گروه خائنی تعلق داريم كه موجوديت »آزادی هايی را كه پدران ما در راه كسب آن جان باختند« تهديد به نابودی می كند.
و در واقع اين همان آمريكايی است كه پدران ما هنگامی كه در راه فرار از آنجايی كه آنها را وادار به شركت در آزمون سوگند وفاداری به مذهب مينمودند، و پيروان كليساهايی را كه محبوبيت كمتری داشتند از احراز مقامهای دولتی محروم ميكردند، و نيز هنگامی كه در راه استقرار قانون اساسی، منشور حقوق، قانون ويرجينيا برای آزادی مذهبی مبارزه ميكردند، و نيز هنگامی كه در آرامگاهی كه امروز به زيارت آن رفتم - يعنی در آلامو – می جنگيدند، باری، اين همان آمريكايی است كه پدران ما در راه آن جان باختند. چرا كه درست در كنار بوئی و كروكت بود كه فئونتس و مككافرتی و بيلی و بديليو و كري جان باختند - اما هيچ كس نميداند كه آنها كاتوليك بودند يا خير. چرا كه در آنجا هيچ خبری از آزمون مذهبی نبود.... من از جانب كليسای خودم پيرامون مسائل دولتی صحبت نمی كنم - و كليسای من نيز از جانب من اظهارنظر نمی كند.
با وجودی كه پروتستانها از توطئه يهوديان ترسی نداشتند (در واقع، پيوريتنهای اوليه يهوديت را تحسين ميكردند)، يهوديان نيز از قرنها تعصبات خشك آزار ديدند. دنيای جديد مجبور نبود نهادهای قرون وسطائی را كه يهودستيزی را تشويق كرده بودند سرنگون نمايد. معهذا، بذر اين تعصب از اقيانوس اطلس عبور كرده بود، و اجتماعات كوچك يهودی كه چون نقطههايی بر سواحل اقيانوس اطلس نشسته بودند، ناچار شدند بر عواقب آن غالب آيند.
يهوديان نيز، مانند كاتوليكها، از پروتستانهايی كمك دريافت ميكردند كه به شدت اعتقاد داشتند كه در ايالات متحده جايی برای آن ستم و پيگرد مذهبی كه در اروپا رواج داشت وجود ندارد. جورج واشنگتن به جامعه يهوديان نيوپورت چنين گفت: »خوشبختانه، دولت ايالات متحده، كه هيچ تأييدی از تعصبات خشك و هيچ مساعدتی به ستم و پيگرد نميكند، فقط خواستار آن است كه آن كسانی كه تحت حمايت آن قرار دارند رفتار و كرداری مانند يك شهروند خوب داشته باشند. « جفرسون و مديسون تضمين مشابهی دادند مبنی بر اينكه در اين كشور آزادی مذهبی حاكم خواهد بود نه استبداد مذهبی.
ولی بسياری از آمريكاييان اين كشور را كشوری پروتستان می دانستند، و اگر از توطئهای از جانب كاتوليكها هراس داشتند، از زندگی با يهوديان به مراتب احساس آسايش كمتری می كردند: در مريلند ، همانند ساير ايالات، منشور حقوق دوران پس از انقلاب گام بلندی در جهت آزاديهای مذهبی بود، ولی فقط اين آزادی ها را به مسيحيان منحصر نمود. اوايل سال 1818، توماس كندي ، يكی از اعضأ مجلس قانونگذاری مريلند، و يك مسيحی مؤمن، مبارزه برای گسترش آزادی های مذهبی به يهوديان را رهبری كرد.
توماس كندی در پی تأمين حقوق مساوی برای يهوديان مريلند (سال 1818)
و اگر از من سئوال شود كه چرا من اينهمه به تصويب اين منشور علاقه دارم - به اين سئوال به سادگی پاسخ خواهم داد كه دليل آن اينست كه من اين كار را وظيفه خود می دانم. در آن بخش از ايالتی كه من از آن می آيم نه مردمی يهودی وجود دارند و نه اينكه من كوچكترين آشنايی با هيچ يهودی در دنيا دارم. لذا به درخواست آنها نبوده - حتی هيچ يك از آنان از اين امر اطلاعی نداشتند - كه اين موضوع در اين موقع مطرح خواهد شد....
تنها يك مخالف وجود دارد كه من از آن هراس دارم، و آن تعصب است. آقای رئيس ! تعصبات ما برای ما عزيزند، ما همه از فشار تعصبات سياسی خويش آگاه هستيم و آن را احساس می كنيم، ولی تعصبات مذهبی ما از آن به مراتب قوی تر، و به مراتب برای ما عزيزتر است. اين تعصبات در سرتاسر عمر ما به ما ميچسبند و حتی در بستر مرگ نيز به ندرت از ما جدا ميشوند. و اين تعصب يك نسل، يك عصر و يك قرن نيست كه بايد اكنون با آن مقابله كنيم. نه، اين تعصباتی است كه تقريباً در عرض 1800 سال گذشته، از پدر به پسر انتقال يافته است....
يهوديان كمی در ايالات متحده زندگی ميكنند، در مريلند تعداد ايشان بسيار كمتر است، ولی اگر حتی تعدادشان يك نفر هم بود، ما بايد نسبت به آن يك نفر هم حق عدالت را ادا می كرديم.
شايد به علت اينكه يهوديان گروه بسيار كوچكی بودند، و يا شايد به علت اينكه ساير ايالات يهوديان را شهروندان خوبی می دانستند و يا شايد به علت اينكه تعصبات مشهود و زننده باعث آزردگی خاطر ساير شهروندان ميشد، اكنون مبارزه برای حقوق يهوديان از حمايت نيرومند ساير ايالات برخوردار شد. سرمقالات روزنامههای مختلف از مريلند درخواست می كردند حق يهوديان را مسترد دارد. نشريه هفتگی و بانفوذ نايلز رجيستر چنين نوشت: »مطمئناً، ايام چنين چيزهايی ديگر گذشته و اين توهين به فحوای عمومی است كه درباره مكتب جمهوری خواهي صحبت كنيم، ولی در عين حال آزادی اعتقادات وجدانی را در مورد موضوعاتی انكار كنيم كه اهميت آنها به اندازه موضوعاتی است كه در رابطه با آن چيزهايی می باشد كه بشر به خالق خود مديون است. « اين فشار تأثير خود را نمود و ايالت مريلند در سال 1826 حقوق كامل سياسی و مذهبی را به يهوديان اعطاﺀ نمود. تا آغاز جنگ داخلی ، تنها ايالت کارولينای شمالی و ايالت نيو همپشاير هنوز حقوق يهوديان را تحديد می کردند ، و اين کمبودها نيز به ترتيب در سالهای 1868 و 1877 ناپديد شدند.
سپس، با آغاز جنگ داخلی، نظريه آزادی های مذهبی بسيار بيشتر از موضوع اوليه عدم استقرار و عدم رسميت مذهب گسترش يافته بود، تقريباً تمام ايالات منشور حقوق را، در جهت تأمين آزادی اعتقادات وجدانی، تصويب و به اجرا گذارده بودند. و عليرغم اين احساس رايج كه آمريكا قبل از هر چيز يك كشور پروتستان است، اين تحديدات اجتماعی و سياسی در مورد كاتوليكها و يهوديان را رفع نموده بودند. دولت فدرال، كه توسط متمم اول قانون اساسی محدود شده بود، هرگز دست به تلاش برای وارد شدن به مسائل مذهبی نزد، و ايالات متحده، در موضوعات مذهبی به مانند امور سياسی، در نزد كسانی كه از ستم موجود در دنيای قديم در رنج و عذاب بودند، به قول آبراهام لينكلن »آخرين اميد برای كسب آزادی« شمرده ميشد.
|