Department of State Seal U.S. Department of State
International Information Programs and USINFO.STATE.GOV url
جستجو:   
   
  English
محصولات
  فونت فارسی -   
 
 

ريشه‏های آزادی‏های مذهبی


فصل اول‏
ريشه‏های آزادی‏های مذهبی


كنگره نه هيچ قانونی در مورد استقرار دين و يا مذهبی خاص وضع خواهد كرد و نه عمل‏ به فرائض دينی را ممنوع خواهد ساخت....
متمم اول قانون اساسی ايالات متحده‏

آزادی‏های مذهبی يكی از آزادی‏های عزيز و گرامی مردم آمريكاست. و اين واقعيت نزد برخی كسان كه ايالات متحده را جامعه‏ای غيرمذهبی می ‏دانند شگفت‏آور است. لكن، همين عبارت نيز، فی‏النفسه، گمراه‏كننده است. زيرا، اين عبارت بيانگر جامعه‏ای است كه در آن دين و مذهب و آرمان‏های مذهبی حضور ندارند، و تنها ارزش‏های غيرمذهبی بر امور روزانه آن حاكم‏اند. دين، در ايالات متحده، از حيات روزانه غايب‏ نيست، بلكه، قانون اساسی نظامی ايجاد كرده كه به موجب آن هر فرد و يا هر گروه‏ مذهبی مي‏تواند از آزادی كامل برای ادای فرائض خود بهره گيرد. و اين آزادی نه‏تنها شامل مصونيت از كنترل دولت است بلكه شامل مصونيت از فشارهای ساير فرقه‏های مذهبی نيز مي‏باشد. اين اختلاط تنوع دينی و مذهبی با آزادي‏های مذهبی مسئله‏ پيچيده‏ای است، و مسير دستيابی به اين آرمان مطلوب هميشه آسان نبوده و امروز نيز عاری از مناقشه نيست. لكن، دمكراسی يك فرايند است نه يك محصول كامل و آماده‏ مصرف. و آزادی نيز، در كليه اشكال خود، در حال تكامل است.
.
مفهوم آزادی ‏های مذهبی مفهومی نسبتاً جديد در عرصه تاريخ بشری است. جوامعی وجود داشته‏اند كه برخی از انحرافات را از دين و يا مذهبی كه مورد تأييد دولت‏ بوده و رسماً به اجرا گذارده شده بوده‏اند، مجاز مي‏شمرده‏اند. ولی، ميزان اين اغماض يا به نظر اكثريت و يا سودای شخص حاكم بستگی داشت. و به همان سادگی كه اعطأ شده‏ بود مي‏توانست بازپس گرفته شود. آزاديی های مذهبی، قبل از هر چيز، مستلزم جدايی حيات مذهبی كشور از نهادهای سياسی آن است، و اين جدايی كليسا و دولت، به همان‏ گونه كه خوانده مي‏شود، نيز متعلق به دوران نسبتاً جديد است. يكی از انقلابات‏ اجتماعی بزرگ كه همراه شورش آمريكا برای جدايی از انگلستان و نيز تصويب قانون‏ اساسی و منشور حقوق صورت گرفت، جدايی رسمی كليسا از دولت بود، كه ابتدا توسط مهاجرنشين‏های سابق و سپس توسط دولت فدرال انجام گرفت. نسل مؤسس‏ ، با گنجاندن اين نظريه و مفهوم همراه آن، يعنی آزادی كامل اجرای فرائض مذهبی، در قانون اساسی، آنچه را كه در بهترين حالت آن امتيازی موقت به شمار مي‏رفت به حقی محفوظ تبديل نمود. اين به اين معنا نيست كه آزادي‏های مذهبی، به‏ آن‏گونه كه ما امروز مي‏شناسيم، به طور كامل در سال 1791 وجود داشت، بلكه فقط بذرهای آن پاشيده شده بود. شكوفه‏ها و ثمرات عظيم اين آرأ كه به جوانه نشسته بود، می بايست در قرن بيستم ظاهر شود.
* * *
تاريخ اروپای غربی، از زمانی كه اولين مهاجران در مهاجرنشين‏های آمريكايی استقرار يافتند، دلالت دارد بر هم‏رنگی و وفاق مذهبی از قرن چهارم تا آغاز جنبش‏ اصلاح دينی پروتستان‏ ، و اين‏كه كليسای كاتوليك كليسای »مستقر« و يا كليسای رسمی بود و انسان مي‏توانست انتظار داشته باشد كه جنبش اصلاح دينی پروتستان، به هر حال، تا اندازه‏ای به تساهل و تسامح بيانجامد. و در واقع، انسان مي‏تواند در آثار مارتين‏ لوتر و يا جان كالوين عباراتی پيدا كند که خواستار تساهل و تسامح و آزادی اعتقادات وجدانی می باشد. لكن در مناطقی كه پروتستان‏ها به كنترل خود درآوردند، بلافاصله‏ كليسای خود را مستقر نموده و آن را رسميت دادند. اين نبايد باعث تعجب شود. چرا كه لوتر هرگز با اين‏ نظريه مخالفت نكرد كه تنها يك مذهب راستين وجود دارد و ساير مذاهب را بايد از ريشه برانداخت و يا اينكه در هر كشوری تنها يك كليسا مي‏تواند وجود داشته باشد. جنبش اصلاح دينی پروتستان، وحدت دينی اروپا را از بين برد و آن را دو نيم كرد. در برخی از كشورها، اختلافات مذهبی به جنگ‏های داخلی ناگواری انجاميد كه در اغلب‏ موارد ده‏ها سال ادامه داشتند. جيمز مديسون ، زمانی كه‏ نوشت
»در جريان كوشش‏های عبثی كه نيروهای نظامی غيرمذهبی برای فرونشاندن‏ آتش اختلافات مذهبی با منع كردن اختلاف در عقايد مذهبی به كار بردند سيلی از خون‏ به راه افتاد. «، همين تاريخ را مد نظر داشت. تنها در كشور كوچك هلند بود كه فرقه‏های مذهبی در رقابت با يكديگر چنان موازنه‏ای مابين خود برقرار نمودند كه تا قرن هفدهم شهرنشينان شايسته اين كشور سياست »هر كسی به بار خود به كار خود« را پيشه خود ساختند كه به موجب آن نه ‏تنها كاتوليك‏ها و پروتستان‏ها، بلكه يهوديان نيز، اجازه يافتند در محيطی حاكی از تساهل و تسامح متقابل روزگار بگذرانند. آمريكايي‏های نسل انقلاب از اين تحولات در هلند اطلاع داشتند، ولی اقدامات آنها قبل از هر چيز، تحت تأثير تجربيات ايشان و به مثابه‏ مستعمرات بريتانيا اتخاذ مي‏شد.
* * *
در اوايل قرن هفدهم، مستعمره‏سازي در آمريكای شمالی آغاز شد، و مردان انگليسی چشم‏انداز رؤيايی خود مبنی بر تأسيس اجتماع طلايی را به دنيای جديد بردند. چيزی كه مهم است اين است كه از لحاظ مذهب، كليه مهاجرين جديد به‏ استقرار يك دين رسمی اعتقاد داشتند و به فاصله كوتاهی پس از استقرار مهاجرنشين‏های خود، كليساهای خود را نيز مستقر ساختند. مثال معروف آن مأخوذ از جزوه اولين ثمرات نيوانگلند است كه در سال 1643 انتشار يافته و توصيفاتی است‏ پيرامون دوران اوليه مستعمره خليج ماساچوست . نويسنده در اين جزوه مي‏نويسد، »پس از آنكه خداوند ما را به سلامت به نيوانگلند رساند... ما خانه‏های خود را بنا ساختيم، نيازهای خود را برای امرار معاش فراهم نموديم، و مكان‏های مناسبی را برای عبادت خداوند اختصاص داديم و حكومت مدنی را تأسيس كرديم.«

از برپايی جيمزتاون‏ در سال 1607 تا انقلاب آمريكا در سال 1776، مهاجرنشين‏های انگليسی، به استثنأ چند مورد، كليسا تأسيس كرده بودند. در نيويورك و مهاجرنشين‏های جنوبی، كليسای انگلستان از همان منزلتی كه در كشور مادر داشت برخوردار بود. در حالی كه در نيوانگلند اشكال گوناگون هيئت‏های مذهبی بر آن تسلط داشتند. اين مهاجرنشين‏ها بطور مستمری عليه كاتوليك‏ها، يهوديان و حتی پروتستان‏های دگرانديش تبعيض قائل مي‏شدند.

در سال 1656، دادگاه عمومی خليج ماساچوست‏ حضور كواكرها را در اين‏ مهاجرنشين ممنوع ساخت. اگر يك كواكر پيدا مي‏شد، به زندان مي‏افتاد، تازيانه‏ مي‏خورد، و اخراج مي‏گرديد. ولی كواكرها بر حضور خود در اين مهاجرنشين اصرار ورزيدند. بنابراين سال بعد قانون‏گذاران حكم دادند كه چنانچه كواكر تبعيدی مذكری بار ديگر به اين مهاجرنشين بازگردد، يك گوش خود را از دست مي‏دهد و اگر بار دوم‏ بازگردد، گوش ديگر خود را نيز از دست بدهد. كواكر مؤنثی كه بازمي‏گشت قرار شد
»به‏شدت« تازيانه بخورد، و بار سوم، مذكر يا مؤنث بايستی »زبانشان با آهن داغ سوراخ‏ گردد«. ولی كواكرها به بازگشت خود به اين مهاجرنشين ادامه دادند. لذا، در سال 1658، دادگاه عمومی حكم مرگ با دار مجازات را تجويز نمود. مجازات يكسانی در مورد كشيش‏های ژوزوئيت و كشيش‏های فرقه‏های ديگر كاتوليك كه پس از تبعيد بار ديگر به‏ اين مهاجرنشين مراجعه مي‏كردند صادر شد. مابين سال‏های 1659 تا 1661 يك زن و سه مرد عملاً به دستور دادگاه عرفی بوستن به دار آويخته شدند.
تا همين اواخر در سال 1776، در زمانی كه اهالی مهاجرنشين‏ها به شدت عليه تجاوز انگلستان به حقوق خود اعتراض مي‏كردند، عاليجناب ايزاك باكوس‏ ، رهبر باپتيست‏هاي‏ ماساچوست به اطلاع فرماندار و شورا رساند كه 18 باپتيست، در سردترين‏ روزهای فصل زمستان، به اتهام سرپيچی از پرداخت ماليات در حمايت از كشيش جماعت شهر در نورت‏همپتون‏ به زندان افتاده‏اند. در همان سال، جيمز مديسون به‏ يكی از دوستان خود نوشت: »آتش آن اصل ديوصفت و جهنمی آزار و پيگرد در ميان‏ برخي... تشديد يافته است. در حال حاضر در بخشداری هم‏جوار ما افرادی خيرانديش‏ كه تعدادشان كمتر از 5 الی 6 نفر نيست به اتهام انتشار عقايد مذهبی خود، كه عمدتاً بسيار مكتبی هم است، در زندان تنگی محبوس‏اند.... لذا، من بايد از شما خواهش كنم‏ كه... برای حق آزادی اعتقادات وجدانی برای همه مردم دعا كنيد.«

معهذا از همان آغاز مهاجرت و اسكان در آمريكا، فشارها عليه استقرارو همنوايی به ويژه در مهاجرنشين‏های شمالی تشديد يافت. از همان سال 1645، اكثريتی از نمايندگان در دادگاه عمومی پليموت (ماساچوست) مي‏خواستند »تساهل و تسامح كامل و آزاد مذهبی را برای تمام كسانی كه آرامش اجتماعی را حفظ كرده و مطيع‏ دولت باشند، مجاز شمرده و محفوظ دارند. و اينكه هيچ محدوديتی و يا استثنايی عليه‏ ترك ، يهودی، باپتيست، آريائی، سوسينوس، نيكولاتيان، فاميليست و يا ديگر اقوام‏ و اديان و غيره وجود نداشته باشد. « در ردآيلند ، راجر ويليامز مهاجرنشينی بنيان نهاد كه در فضای آن تقريباً آزادي‏های كامل مذهبی مجاز شمرده‏ مي‏شد. ويليامز را در اين ناحيه پيامبر تجدد و نوگرايي‏ مي‏نامند، و بنا بر اعمال و كردارش بدون شك لياقت اين عنوان را دارد. ويليامز نه ‏تنها هوادار آزادی اعتقاد وجدانی بود، بلكه مخالف استقرار و رسميت دادن به دين و مذهب بود، و علت مخالفت او نيز به‏ سبب اعتقاد به اين امر بود كه رسميت يافتن دين نه ‏تنها به جامعه مدنی بلكه به دين و مذهب نيز صدمه مي‏رساند. ندای او يكی از معدود نداهايی بود كه در مهاجرنشين‏های قرن هفدهم اين نوع مباحثات را مطرح مي‏ساخت.

با وجودی كه استقرار رسمی تا سال 1776 دوام داشت، ولی مهاجرنشين‏ها، در عمل، مجبور بودند تا حدی تساهل و تسامح مذهبی را مجاز شمارند. در ابتدا، مهاجران پس‏زمينه‏های همگونی داشتند، ولی به فاصله كوتاهی جذابيت‏ اغواگرانه دنيای جديد، مهاجرانی را از سراسر جزاير بريتانيا و نيز اروپای شمالی و غربی به دنيای جديد كشاند. بسياری از آنان به اين خاطر تن به مهاجرت ندادند كه آمريكا آزادي‏های مذهبی بيشتری در مقايسه با آن مقدار كه در سرزمين خود از آن برخوردار بودند در اختيار آنها قرار مي‏داد. بلكه دليل مهاجرت آنها فرصت اقتصادی بود كه در اختيار آنها قرار مي‏گرفت. همه آنها در اعتقاد به فرقه‏های پيوريتن و يا انگليكن‏ با مهاجرنشين‏های بخش‏های ميانی و جنوبی سهيم نبودند. باپتيست‏ها، يهوديان، كاتوليك‏ها، لوتران‏ها و ساير فرقه‏ها نيز به دنيای جديد وارد شدند و پس از ورود به‏ اينجا بود كه دست به اعتراض زدند كه نبايد برای حمايت از كليسايی كه از آن پيروی نمي‏كنند مشمول پرداخت ماليات شوند و يا اينكه وادار به وفاق و هم‏نوايی با دين يا مذهبی شوند كه از آن پيروی نمي‏كنند.
* * *
در آغاز انقلاب، ويرجينيا، مانند ساير ايالات، كليسای انگلستان را، كه بسياری از مهاجرين با حكومت سلطنتی هم‏سان مي‏شمردند، از رسميت ساقط كرد. قانون اساسی سال 1776 ويرجينيا ، حق هر فرد را نسبت به ادای آزادانه فرايض دينی تضمين مي‏نمود، ولی از اعلام جدايی كامل كليسا از دولت خودداری نمود. و اين باعث مأيوس شدن فرقه‏ باپتيست، يعنی بزرگ‏ترين فرقه مذهبی، در آن ايالت گرديد. ساير فرقه‏هايی كه هنوز از مذهب آنگليكن (كه بزودی اپيسكوپالين‏ ناميده مي‏شد) پيروی مي‏كردند بر اين نظر بودند كه وجوه مالياتی بايد از مذهب حمايت کند. آنها معتقد بودند كه‏ وجوه مالياتی نبايد فقط به يك فرقه اختصاص يابد بلكه بايد در جهت حمايت از كليه‏ كليساهای (مسيحی پروتستان) بكار رود.

مبارزه‏ای كه در ويرجينيا بر سر استقرار آزادی كامل مذهبی درگرفت، ارزش آن را دارد كه لحظه‏ای مورد مطالعه قرار دهيم، زيرا، دو نفر از معماران كشور آمريكا در آن‏ شركت داشتند - توماس جفرسون، نويسنده منشور استقلال، و جيمز مديسون، مشهور به پدر قانون اساسی. هر دو اين مردان، بعدها، به عنوان رئيس‏جمهور ايالات متحده‏ انجام وظيفه مي‏نمايند.

توماس جفرسون »منشور آزادي‏های مذهبي« را به رشته تحرير درآورده بود كه در آن، از جمله ساير مطالب، هم‏چنين قيد كرده بود »كه هيچ كس نبايد به‏ هيچ وجه به انجام متواتر و حمايت از هيچ يك از عبادات، اماكن، و يا رهبران مذهبی وادار گردد. « اين منشور را مجلس قانون‏گذاری ويرجينيا تصويب كرد. جفرسون بر آن بود كه‏ دين يا مذهب يك موضوع شخصی است مابين فرد و خدا، و در نتيجه خارج از محدوده‏ حاكميت دولت بر جامعه قرار دارد. او دامنه اين آزادی را محدود به فرقه‏های پروتستان، و يا حتی فرقه‏های مسيحی، ندانست، بلكه آن را شامل حال تمام گروه‏ها مي‏دانست. و اين آزادی را هديه‏ای از جانب مجلس قانون‏گذاری نمي‏دانست، بلكه آن را يكی از »حقوق طبيعی بشر« به شمار مي‏آورد.نظريات جفرسون در سال‏های دهه 1780 بسيار پيشرفته‏تر از نظريات هم‏ميهنان او بود. و حتی در ويرجينيا، ايالات زادوبومی او، مخالفت‏های زيادی با پيشنهادات او مي‏شد - به ويژه از جانب كليساهايی كه در پی دريافت حمايت از دولت بودند.

جفرسون، به عنوان سفير آمريكا در فرانسه، آمريكا را به قصد پاريس ترك كرد، و در نتيجه، مبارزه برای آزادي‏های مذهبی به دوست و شاگرد او، جيمز مديسون سپرده شد كه يكی از اسناد اصلی در تاريخ مذهبی آمريكا را تحت عنوان »يادآوری و اعتراض‏ عليه ارزيابي‏های مذهبی« به رشته تحرير درآورد. مديسون، مانند جفرسون، استدلال می ‏كرد كه ماهيت داوطلبانه و خصوصی دين و يا مذهب ايجاب می ‏كند كه به هيچ نحوی تابع دولت نباشد. اساس ماليات، حتی اگر ميان كليه مذاهب تقسيم شود، به هر حال، استقرار و رسميت دادن به مذهب به حساب‏ مي‏آيد و لذا، هر قدر هم كه مختصر و خفيف يا سودمند به نظر آيد، بايد منع شود. اين‏ استدلال‏ها كه بيش از دويست سال پيش مطرح شده‏اند هنوز هم طنين نيرومندی دارند.




يادبود و اعتراض (سال 1786)

1 - از آنجايی كه ما اين امر را اساسی و حقيقتی غيرقابل انكار می ‏دانيم، »كه‏ دين و يا تكليفی كه به خالق خود مديونيم و شيوه‏ای كه بايد اين دين را ادا نماييم، تنها مي‏تواند با استدلال و ايمان، نه با زور و جبر، سامان يابد.« بنابراين، دين و يا مذهب هر فرد بايد به اعتقاد و وجدان هر فرد سپرده شود، و اين حق هر فرد است كه عمل به اعتقادات خود را همان گونه كه بر او فرض شده به جا آورد. اين حق بنا به ماهيت آن حقی غيرقابل انكار است. غيرقابل انكار است، زيرا عقايد انسان‏ها، كه فقط بر مكاشفات ذهنی خود آنها متكی مي‏باشد، نمي‏تواند از فرامين سايرين پيروی نمايد. اين حق هم‏چنين غيرقابل انكار است، زيرا آنچه‏ كه در اينجا حق بشر است ، تكليفی است در مقابل خالق متعال. اين وظيفه هر انسان است كه خالق متعال را بزرگ بدارد، و چنان او را بزرگ بدارد كه اعتقاد دارد مورد قبول او مي‏باشد....

2 - زيرا چنانچه دين از سلطه قدرت اجتماع مصون باشد، به ميزان كمتر مي‏تواند تابع مجامع قانون‏گذاری واقع شود. مجامع قانون‏گذاری هم چيزی نيستند جز نيابت صاحب قدرت جامعه. اختيار هر دو اشتقاقی و دامنه آن‏ محدود است. محدوديت آن در رابطه با بخش‏های هم‏سطح و هم‏آهنگ‏ با آن است - و باز هم بيشتر از جانب رأي‏دهندگان است. حفظ و پاسداری از يك حكومت آزاد صرفاً مستلزم اين نيست كه حد و مرز هريك از بخش‏های مجزای قدرت به طورثابت باقی بماند، بلكه بيشتر و به ويژه‏ مستلزم آن است كه هيچ يك از اين بخش‏ها دچار چنان دگرگونی نشود كه از آن‏ حد و مرز بزرگ كه مدافع حقوق مردم است بگذرد....

3 - چون راه درست اين است كه در مورد اولين آزمون پيرامون آزادی ‏های خويش‏ هشيار باشيم. ما با تعصّب و دورانديشی اعتقاد داريم كه اين نخستين وظيفه‏ شهروندان است و يكی از خصوصيات اصيل انقلاب اخير است.... ما اين‏ درس عبرت را بقدری سريع نقض می کنيم که به فراموش کردن آن نمی رسيم. چه كسی است‏ كه متوجه نشود كه همان قدرتی كه مي‏تواند مسيحيت را، با حذف تمام اديان‏ ديگر، استقرار و رسميت دهد، ممكن است به همان سادگی فرقه خاصی از مسيحيت را، با حذف تمام فرقه‏های ديگر، استقرار داده و رسميت بخشد؟ و اينكه همان قدرتی كه می ‏تواند هر شهروندی را وادار كند كه فقط سه پنی از دارايی خود را در حمايت از يك دين و يا مذهب رسمی بپردازد، ممكن است او را مجبور سازد كه خود را با هر دين يا مذهب رسمی در تمام موارد ممكن وفق‏ دهد؟...


قدرت استدلال مديسون رأی ‏دهندگان ويرجينيا را به انتخاب چنان مجلس‏ قانون‏گذاری ايالتی هدايت كرد كه در واقع نه ‏تنها با استقرار و رسميت دادن به يك‏ كليسای واحد مخالفت كرد، بلكه اخذ ماليات از مردم برای حمايت از هر كليسای خاص‏ و تمام كليساها را رد نمود. اين مجمع عمومی، در اجلاس بعدی خود، لايحه‏ای را تصويب كرد كه يكی از اسناد بنيادين در تاريخ آمريكاست - يعنی، قانون ويرجينيا پيرامون آزادی های مذهبی. استدلالی كه توسط توماس جفرسون اقامه شد عبارت از اين است كه دين يا مذهب چنان اهميت دارد و عمل آزادانه به آن به حدی برای خوشبختی و سلامت وجودی بشر اهميت دارد كه بايد بطور كامل در مقابل دولت از آن‏ حفاظت و حراست شود. مردم نبايد وادار به پرداخت ماليات در حمايت از كليسای داير و برقراری شوند كه از آن پيروی نمي‏كنند و نه حتی مجبور به پرداخت ماليات در حمايت‏ از كليسای خود گردند. دين يا مذهب زمانی به بهترين نحو رشد می‏كند كه به حس‏ فداكاری و سرسپردگی پيروان خود سپرده شود.


قانون ويرجينيا پيرامون آزادی‏های مذهبی (1786)

از آنجايی كه خداوند قادر متعال انديشه را آزاد آفريد; و اينكه تمام تلاش‏ها برای تأثير در آن به زور عقوبت‏ها و يا تحميل فشارهای دنيوی، و يا بواسطه‏ سلب اختيار اجتماعی، فقط باعث ايجاد دورويی و دنائت می‏شود، و اين‏ چيزی نيست جز دوری از برنامه‏های مقدس دين ما، در حالی كه خداوند كه‏ حاكم بر جسم و روح ماست، اراده‏اش بر اين قرار نگرفت كه دين خود را به زور بر روح و جسم ما اشاعه دهد، در حالی كه خداوند قادر متعال قادر به اين كار بود....

اين مجلس عمومی مقرر داشت كه هيچ كس نبايد به هيچ وجه به انجام‏ متواتر و حمايت از هيچ يك از عبادات، اماكن و يا رهبران مذهبی، وادار گردد. و هيچ كس را نبايد وادار، تحديد، متعرض و تحت فشار قرار داد، نه از لحاظ جسمی و نه از لحاظ مالی، و هيچ كس نيز نبايد به لحاظ عقايد و يا ايمان‏ مذهبی خود، تحت آزار و اذيت قرار گيرد، و اما اينكه همه افراد آزاد هستند نظرات خود در موضوعات مذهبی را اظهار دارند و به واسطه دليل و استدلال به آن‏ اعتقاد داشته باشند، و اينكه اين مسائل به هيچ وجه بر منزلت اجتماعی افراد تأثير نداشته، نه آن را كم و نه آن را زياد خواهد كرد.... ما آزاديم كه اعلام كنيم، و اعلام مي‏كنيم، كه حقوقی كه بدين وسيله اعلام گرديده، جزو حقوق طبيعی بشر به شمار می‏آيند، و چنانچه هر قانون ديگری از اين پس تصويب شود كه‏ قانون حاضر را منسوخ و يا دامنه نفوذ آن را محدود كند، چنين قانونی تجاوز به‏ حقوق طبيعی بشر خواهد بود.


با وجودی كه ما، امروزه، بيشتر امتياز برخورداری از آزادی ‏های مذهبی را به متمم‏ يكم قانون اساسی مي‏دهيم، ولی تصويب قانون ويرجينيا پيرامون آزاديی های مذهبی در زمان خودش نشانگر گامی بلندتر در راستای دور شدن دولت از ارائه حمايت به يك‏ اعتقاد خاص مذهبی و تحميل نمودن يك دين يا مذهب خاص به شهروندان و در عين‏ حال حركت در جهت ايجاد جامعه‏ای باز و اهل تسامح و تساهل بود. اهميت اين قانون‏ در اين فرضيه نهفته است كه موضوعات مذهبی ماهيتی به‏كلی شخصی داشته و از حيطه‏ اختيارات قانونی دولت خارج بودند. توماس جفرسون هنگامی به مظهر اين نظريه بدل‏ شد كه به يكی از دوستان خويش نوشت: »من نه هرگز مذهب خود را اظهار كرده‏ام و نه‏ در مورد مذهب ديگران تحقيق كرده‏ام. من هرگز سعی نكرده‏ام كسی را به كيش خود درآورم، و نه آرزو داشته‏ام كه اعتقاد كس ديگری را تغيير دهم. من هرگز در مورد مذهب‏ ديگران به قضاوت ننشسته‏ام.... چرا كه مذهب را بايد در جان ما آدميان جستجو كرد نه‏ در كلاممان.«

تا زمانی كه دولت جديد تحت قانون اساسی تشكيل شد، آرائی كه در اين دو سند تجسم يافته بود در سراسر ايالات جديد آمريكا گسترش يافته بود. با وجودی كه برخی از ايالات، برای چند دهه بيشتر، به داشتن كليساهای رسمی ادامه دادند، ولی همه آنها در اين اعتقاد سهيم بودند كه دولت ملی نبايد در دين يا مذهب مداخله كند. همان گونه‏ كه جان آدامز نوشت، »من اميدوارم كه كنگره هرگز در كار مذهب فضولی نكند و نمايندگان به خواندن دعا، گرفتن روزه و شكرگزاری ساليانه اكتفا كنند. بگذار هريك از مهاجرنشين‏ها دين يا مذهب خود را بدون هرگونه مزاحمت و تعرضی داشته باشد.«

تعدادی از ايالات، در واقع، قانون اساسی ‏را به اين شرط تصويب كرده بودند كه به نحوی ترميم شود كه شامل منشوری از حقوق گردد تا بدان وسيله‏ مطمئن شوند كه كنگره در كار مذهب دخالت نخواهد كرد و برای رسيدن به اين مقصود، جيمز مديسون استعداد قابل ملاحظه‏ای از خود بروز داد تا كنگره اول تحت لوای قانون‏ اساسی جديد تشكيل شود. در اثر زحمات او بود كه ده متمم قانون اساسی در سال‏ 1791 به تصويب رسيد كه جمعاً به نام منشور حقوق معروف هستند. متن اولين متمم از اين ده متمم به اين شرح است:
»كنگره نه هيچ قانونی در مورد استمرار دين يا مذهبی خاص وضع خواهد كرد و نه عمل به فرايض‏ دينی را ممنوع خواهد ساخت، نه آزادی بيان، يا انتشار، يا حق مردم نسبت به تجمع مسالمت‏آميز و تسليم دادخواست به دولت برای رسيدگی به شكايات‏شان را محدود نخواهد كرد. «
يك ‏دسته كردن و جای دادن اين حقوق گوناگون در يك متمم واحد علتی بسيار مهم‏تر از به‏كار بردن فن ايجاز در انشأ اين متمم دارد. كليه اين حقوق مربوط است به حق‏ مردم نسبت به ابراز احساس خود، و ابراز عقايد سياسی و مذهبی خود، آرأ خود و حتی شكايات خود، به دور و مصون از اعمال فشار و خشونت از جانب دولت. انسان‏ بايد به خاطر بياورد كه زمانی كه مديسون اين متمم‏های دهگانه را انشأ مي‏كرد، دين يا مذهب و يا اعتقادات مذهبی اكثر موضوعات مهم سياسی را تشكيل مي‏دادند. مديسون‏ بايد در يك جنگ سياسی برنده مي‏شد تا مي‏توانست قانون آزادي‏های مذهبی را به‏ تصويب برساند، و جنگ‏های سياسی مشابهی نيز در ساير ايالات اتفاق افتاد. شگفت‏آور نيست كه بسياری از دعواهای مربوط به متمم يكم كه بعدها به حضور ديوان عالی ايالات‏ متحده ارسال شدند، عموماً به صورتی غيرواقعی به عنوان مقولات ساده آزادی بيان يا انتشار مذهب مطرح گرديدند. در حالی كه اين دعواها مربوط بودند به محدوديت قدرت‏ دولت در تحديد انديشه انسان و حق نامحدود بيان.

دويست سال گذشته عرصه اجرا شدن اين رأی، يعنی جدا نگهداشتن دولت و مذهب از يكديگر بوده است، تا اينكه هر فردی حق داشته باشد بنا بر حكم وجدان‏ فردی خود به مذهبی اعتقاد داشته باشد و يا نداشته باشد. اين گفته به اين معنی نيست كه هيچ گونه تعصب دينی يا مذهبی در ايالات متحده وجود نداشته است. كاتوليك‏ها، يهوديان و ساير گروه‏ها قربانی تبعيض بوده‏اند. ولی اين تبعيض، تبعيض‏ اجتماعی بوده كه نه توسط دولت تأييد شده و نه به اجرا گذارده شده است. تبعيض‏ قانونی عليه ايمان و اعتقاد خاص كمی بيش از انقلاب دوام داشت، و سپس ناپديد شد.

اين واقعيت دارد كه از زمان انقلاب تا پس از گذشت چندين سال از قرن بيستم، علي‏رغم گوناگونی بسيار در ميان مردم و اديان و مذاهب آمريكا، اكثر آمريكاييان پيرو يكی از فرقه‏های مذهب پروتستان بودند. گروه‏هايی كه از اين مذهب اصلی دور مي‏ماندند اغلب در معرض سوظن قرار مي‏گرفتند. معهذا، در تمام مواقع، اين گروه‏ها، به ويژه يهوديان و كاتوليك‏ها قهرمانانی در ميان اكثريت پروتستان مي‏يافتند تا از آنها و حق آنها نسبت به عبادت آزادانه بنا بر حكم وجدان ايشان دفاع نمايد.

يكی از موارد بسيار معروف، به عنوان مثال، اين است كه، در نيويورك در اوايل قرن‏ نوزدهم، يك نفر دزد كه از ارتكاب به گناهان خود پشيمان شده بود، نزد يك كشيش‏ كاتوليك، به نام پدر اندرو كولمان‏ ، به گناهان خود اعتراف كرده بود و از او خواسته بود كه اجناس دزدی را به صاحب آن بازگرداند; و كشيش مذكور نيز اين خواسته او را انجام‏ داده بود. پليس از پدر كولمان خواست كه دزد را معرفی كند. ولی او از معرفی او سر باز زده، ادعا كرده بود كه اطلاعاتی كه تحت مُهر اعتراف‏ دريافت مي‏شود، به جز برای كشيش و شخص تائب، برای بقيه كسان رازی نامكشوف باقی مي‏ماند. پدر كولمان، كه به‏ اتهام مانع شدن از اجرای عدالت دستگير شده بود، در دادگاه بدوی عمومی شهر نيويورك به محاكمه كشيده شد. وكلای هر دو طرف ، و هم‏چنين‏ هيئت قضات، همه، پروتستان بودند. و حقوق‏دانی كه از پدر كولمان دفاع می ‏كرد استدلال و مباحث خود را در قالب وسيع‏ترين ميزان ممكن آزادی عمل به احكام مذهبی اقامه نمود.


استدلالات وكيل مدافع در دفاع از
مهر اعتراف (سال 1813)


من بحث خود را با بررسی نخستين مطلبی آغاز می ‏كنم كه قرار است از آن‏ دفاع كنم، يعنی اينكه ماده سی و هشتم قانون اساسی [ايالت نيويورك‏] از حق‏ اين روحانی محترم نسبت به معافيت ادعايی ايشان، مستقل و جدا از هرگونه‏ ملاحظه ديگر، حفاظت و صيانت مي‏كند.

كل اين ماده به زبان و كلمات زير است:

»و از آنجايی كه ما بنا به اصول نيك‏خواه آزادي‏های معقول ملزم شده‏ايم به‏ اينكه نه ‏تنها استبداد اجتماعی را معزول كنيم، بلكه هم‏چنين عليه آن ستم و نابردباری روحی، كه بواسطه آن تعصب و جاه‏طلبی كشيشان و شاهزادگان كم‏مايه‏ و بدكار بشريت را دچار مصيبت و بلا كرده است دفاع و مقابله نماييم: اين كنگره‏ بار ديگر، به نام و با اتكأ به قدرت مردم خوب اين ايالت، مقرر می ‏دارد، مقدّر مي‏سازد و اعلام می كند كه آزادی انجام عبادات و تكاليف حرفه دينی و بهره‏گيری از آن، بدون هرگونه تبعيض، تقدم و برتری، از اين پس و برای تمام افراد بشر تا ابديت در اين ايالت مجاز شمرده مي‏شود. به اين شرط، كه آزادی اعتقاد وجدانی كه بدين وسيله اعطأ مي‏شود، به نحوی تعبير و تفسير نشود، كه اعمال‏ شهوت‏رانی و هرزگی معذور داشته شده، و يا توجيه‏گر اعمالی گردد كه با صلح‏ و آرامش و يا امنيت اين ايالت منافات داشته باشد.«

اينك ما نمي‏توانيم شرايطی گسترده‏تر و جامع‏تر از آنچه كه كنگره مطرح‏ كرده است را به سادگی در ذهن خود تصور نماييم. آزادي‏های مذهبی مهمترين‏ هدفی بود كه آنان در نظر داشتند. آنها چنين احساس كردند كه اين حق هر موجود بشری است كه خدا را مطابق دستور وجدان خود عبادت كند. آنها قصد داشتند كه آزادی انجام عبادات و تكاليف حرفه دينی و بهره‏گيری از آن را بدون هرگونه‏ تبعيض و تقدم و برتری برای تمام افراد بشر تا ابد تأمين نمايند. آنها زبانی متناسب با آن مقصود خود به‏كار بردند. اين چيزی است كه آنها گفته‏اند.

بار ديگر مي‏گويم كه هيچ شكی نيست كه كنگره قصد داشته است آزادی اعتقادات وجدانی را برای مردم تأمين كند. حالا، اگر كشيش و تائب، به اين‏ ترتيب، افشأ شوند، پس آزادی اعتقادات وجدانی كجا رفت؟ اگر كشيش را وادار به اين كار كنند، آيا او از آزادی اعتقاد وجدانی برخوردار است؟ اگر تائب را به‏ دادگاه عدالت بكشند تا در مقابل آنچه كه در اعترافات او گذشته پاسخ‏گو باشد، در آن صورت، آيا تائب از حق آزادی اعتقاد وجدانی برخوردار است؟ آيا هيچ‏ يك از اين دو از امتياز نجوای محرمانه برخوردارند؟ آيا آنها از حق اجرای آزادانه‏ رسوم مذهبی توبه برخوردارند؟ اگر اين همان آزادی مذهبی است كه قانون‏ اساسی قصد داشته آن را تأمين كند، آن وقت اين آزادی به همان اندازه حيرت‏آور است كه آزادی آن فرد آدمی، در دوران‏های بسيار قديم - كه به موجب آن‏ مي‏توانست شركت در آزمون آب را انتخاب كند، كه اگر در آب شناور می ‏ماند گناهكار بود، و اگر به زير آب فرو می ‏رفت بي‏گناه....

بنابراين، تا اوايل قرن نوزدهم، حداقل برخی از كسانی كه درباره معنی آزادی ‏های مذهبی انديشه مي‏كردند به اين موضع بالضروره جديد دست يافتند. هيئت ژوری قضات در مورد پرونده حقوقی پدر كولمان به اتفاق آرأ به حمايت از اصل حرمت‏ اعتراف رأی دادند، و در سال 1828 قوه مقننه ايالت نيويورك به قانون عرفی محرمانه‏ بودن رابطه كشيش- تائب منزلتی قانونی و اجرايی بخشيد. با وجودی كه اين فقط كاتوليك‏ها هستند كه برای اعتراف آيين خاصی دارند، ولی نظريه حفظ حرمت گفت و شنود يك فرد و مشاور روحی او - حال چه كشيش باشد، چه پيشوای روحانی، چه‏ خاخام و يا امام - نظری است كه هم در نزد قانون رسمی و هم در نزد قانون عرفی در سراسر آمريكا پذيرفته و معتبر مي‏باشد. آنچه كه به مثابه معياری برای انجام يك حكم‏ مذهبی آغاز شد پس از آن در جهت تقويت آزادی اعتقادات وجدانی برای تمام مردم‏ گسترش و رواج يافت.

كاتوليك‏ها، حتی در سراسر دورانی كه بسياری از پروتستان‏ها، با به خاطر آوردن‏ مناقشات خونين اروپا، به آنها مشكوك بودند، بطور مستمر مدافعانی داشتند. جان‏ تايلر ، رئيس‏جمهور اسبق آمريكا، با حزب كوچك هيچ ‏ندان‏ ، كه مركب از تعدادی از افراد بومی مخالف مذهب كاتوليك بود، در سال 1850 مخالفت كرد. تايلر، در مرقومه‏ای خطاب به پسر خود، حزب هيچ‏ندان را محكوم كرد و كاتوليك‏ها را با اين كلمات تحسين‏ كرد كه كاتوليك‏ها »به نظر من كسانی هستند كه به نحو ويژه‏ای به قانون اساسی كشور وفادارند، در حالی كه روحانيون آنها در عدم دخالت در سياست سرمشقی از خود باقی گذارده‏اند. و اين خود، باارزش‏ترين سرمشق برای تقليد توسط روحانيون ساير فرقه‏های شمالی است كه بدون اينكه ترديدی به خود راه دهند وارد صحنه شده، جامه خود را به‏ خاك ميدان نزاع و كشمكش آلوده‏اند. روحيه نابردباری كه عليه كاتوليك‏ها به منصه‏ ظهور رسيده است... احساس نارضايتی عميق اكثريت مردم آمريكا را فراهم خواهد كرد. زيرا، اگر اصلی در نزد آنها مهم‏تر از اصول ديگر باشد، اين اصل، اصل آزادی ‏های مذهبی است....«

اين سخن به اين معنی نيست كه تعصباتی كه ضد مذهب كاتوليك وجود داشت‏ ناپديد شدند. مهاجرت‏های وسيع اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم باعث ورود ميليون‏ها مهاجر جديد به ايالات متحده شد كه بسياری از آنان از كشورهای كاتوليك در جنوب و شرق اروپا بودند. اين مهاجرين، كه در شهرهای پرجمعيت مسكن گزيدند، در نزد بسياری از پروتستان‏ها، همسان با بافت جمعيتی كشور نبودند، و با وجودی كه‏ ايالات متحده هيچ وقت جنگ‏های خونين مذهبی اروپا را تجربه نكرده بود، احساسات‏ ضد كاتوليكی در ميان آمريكايي‏ها در سطح بالايی قرار داشت. تعصبات ضد كاتوليكی، به يقين، باعث شكست آلفرد ای. اسميت‏ ، نخستين نامزد مقام رياست جمهوری در انتخابات سال 1924 شد. سی و شش سال بعد، جان فيتزجرالد كندي‏ هنگامی كه‏ نامزدی حزب دموكرات برای شركت در انتخابات رياست جمهوری را دريافت كرد، به‏ زودی دريافت كه برای بردن انتخابات بايد بطور مستقيم با اين تعصبات مقابله نموده آن‏ را خنثی كند. او، بنا به تقاضای خود، از جانب روحانيون باپتيست جنوب‏ دعوت شد تا در جلسه آنان پيرامون عقايد خود به عنوان يك كاتوليك و وظايف خود به عنوان يك‏ شهروند آمريكايی صحبت كند. بسياری را بر اين عقيده است كه اين سخنرانی، كه توجه‏ سراسر كشور را به خود جلب كرد، به ميزان زيادی باعث خنثی و خارج شدن موضوع‏ مذهب از اين انتخابات شد.




جان اف. كندی پيرامون كليسا و دولت‏
(سال 1960)


ازآنجايی كه من يك كاتوليك هستم، و هيچ كاتوليكی هرگز تاكنون به‏ رياست جمهوری انتخاب نشده است، لذا، موضوعات واقعی در اين پيكار انتخاباتی در پرده ابهام مانده است - شايد در اين كار از جانب برخی از مراجعی كه‏ بيشتر غيرمسئولانه عمل مي‏كنند عمدی هم در كار بوده باشد. بنابراين، به نظر مي‏آيد كه لازم است بار ديگر نظر خود را - نه درباره اينكه به كدام كليسا ايمان‏ دارم، چرا که اين موضوع تنها برای من مهم است – بلكه اينکه به چه نوع آمريكايی اعتقاد دارم‏، بيان كنم.

به آمريكايی اعتقاد دارم كه در قلمرو آن جدايی كليسا از دولت مطلق باشد - به طوری كه در قلمرو آن هيچ اسقفی به رئيس‏جمهور (اگر كاتوليك باشد) نخواهد گفت كه چه كاری بكند و هيچ رهبر روحانی پروتستان به پيروان خود توصيه نخواهد كرد كه رأی خود را به چه كسی بدهند - و همچنين در قلمرو آن‏ هيچ كليسا و هيچ مدرسه كليسايی كمك مالی از صندوق دولت دريافت نخواهد كرد و از برتری و تقدم سياسی نيز بهره‏مند نخواهد بود - و نيز در قلمرو آن هيچ‏ فردی از انتخاب و انتصاب به مقام دولتی محروم نخواهد شد. آن‏هم به اين‏ خاطر كه دين و يا مذهب متفاوتی با رئيس‏جمهور و يا مردم دارد كه ممكن است‏ او را، به ترتيب، به مقامی منصوب كند و يا برای قبول مسئوليتی انتخاب‏ نمايند.

من به آمريكايی اعتقاد دارم كه رسماً نه كاتوليك است، نه پروتستان و نه‏ يهودی - و در قلمرو آن هيچ مقام دولتی، هيچ توصيه‏ای از پاپ، شورای ملی كليساها و هيچ مراجع مذهبی ديگری در مورد سياست‏های دولت نه درخواست‏ مي‏نمايد و نه قبول می ‏كند - و نيز در قلمرو آن هيچ مرجع مذهبی يا دينی در پی تحميل اراده خود، به طور مستقيم يا غيرمستقيم، بر عموم مردم و يا اقدامات‏ عمومی مقامات رسمی آن برنمي‏آيد - و هم‏چنين در قلمرو آن آزادی ‏های مذهبی چنان لاينفك هستند كه هرگونه اقدامی عليه يك كليسای خاص معادل‏ اقدام عليه كليه كليساها تلقی خواهد شد....

اين آن نوع آمريكايی است كه من به آن اعتقاد دارم - و اين آن نوع آمريكايی است كه من در جنوب اقيانوس آرام برای آن جنگيدم و اين همان آمريكايی است كه برادرم برای آن در اروپا جان باخت. هيچ كس در آن زمان به اين فكر نيافتاد كه كه ما ممكن است »وفاداری دوگانه« داشته باشيم، و اينكه »به آزادی اعتقادی نداشته باشيم« و اينكه ما به گروه خائنی تعلق داريم كه موجوديت‏ »آزادی ‏هايی را كه پدران ما در راه كسب آن جان باختند« تهديد به نابودی می ‏كند.

و در واقع اين همان آمريكايی است كه پدران ما هنگامی كه در راه فرار از آنجايی كه آنها را وادار به شركت در آزمون سوگند وفاداری به مذهب مي‏نمودند، و پيروان كليساهايی را كه محبوبيت كمتری داشتند از احراز مقام‏های دولتی محروم مي‏كردند، و نيز هنگامی كه در راه استقرار قانون اساسی، منشور حقوق، قانون ويرجينيا برای آزادی مذهبی مبارزه مي‏كردند، و نيز هنگامی كه در آرامگاهی كه امروز به زيارت آن رفتم - يعنی در آلامو – می ‏جنگيدند، باری، اين‏ همان آمريكايی است كه پدران ما در راه آن جان باختند. چرا كه درست در كنار بوئی و كروكت بود كه فئونتس و مك‏كافرتی و بيلی و بديليو و كري‏ جان‏ باختند - اما هيچ كس نمي‏داند كه آنها كاتوليك بودند يا خير. چرا كه در آنجا هيچ‏ خبری از آزمون مذهبی نبود.... من از جانب كليسای خودم پيرامون مسائل‏ دولتی صحبت نمی ‏كنم - و كليسای من نيز از جانب من اظهارنظر نمی ‏كند.


با وجودی كه پروتستان‏ها از توطئه يهوديان ترسی نداشتند (در واقع، پيوريتن‏های اوليه يهوديت را تحسين مي‏كردند)، يهوديان نيز از قرن‏ها تعصبات خشك آزار ديدند. دنيای جديد مجبور نبود نهادهای قرون وسطائی را كه يهودستيزی را تشويق كرده بودند سرنگون نمايد. معهذا، بذر اين تعصب از اقيانوس اطلس عبور كرده بود، و اجتماعات‏ كوچك يهودی كه چون نقطه‏هايی بر سواحل اقيانوس اطلس نشسته بودند، ناچار شدند بر عواقب آن غالب آيند.

يهوديان نيز، مانند كاتوليك‏ها، از پروتستان‏هايی كمك دريافت مي‏كردند كه به شدت‏ اعتقاد داشتند كه در ايالات متحده جايی برای آن ستم و پيگرد مذهبی كه در اروپا رواج‏ داشت وجود ندارد. جورج واشنگتن به جامعه يهوديان نيوپورت‏ چنين گفت: »خوشبختانه، دولت ايالات متحده، كه هيچ تأييدی از تعصبات خشك و هيچ مساعدتی به ستم و پيگرد نمي‏كند، فقط خواستار آن است كه آن كسانی كه تحت حمايت آن قرار دارند رفتار و كرداری مانند يك شهروند خوب داشته باشند. « جفرسون و مديسون‏ تضمين مشابهی دادند مبنی بر اينكه در اين كشور آزادی مذهبی حاكم خواهد بود نه‏ استبداد مذهبی.

ولی بسياری از آمريكاييان اين كشور را كشوری پروتستان می ‏دانستند، و اگر از توطئه‏ای از جانب كاتوليك‏ها هراس داشتند، از زندگی با يهوديان به ‏مراتب احساس آسايش‏ كمتری می ‏كردند: در مريلند ، همانند ساير ايالات، منشور حقوق دوران‏ پس از انقلاب گام بلندی در جهت آزادي‏های مذهبی بود، ولی فقط اين آزادی ‏ها را به‏ مسيحيان منحصر نمود. اوايل سال 1818، توماس كندي‏ ، يكی از اعضأ مجلس قانون‏گذاری مريلند، و يك مسيحی مؤمن، مبارزه برای گسترش‏ آزادی ‏های مذهبی به يهوديان را رهبری كرد.


توماس كندی در پی تأمين حقوق مساوی برای يهوديان مريلند
(سال 1818)


و اگر از من سئوال شود كه چرا من اين‏همه به تصويب اين منشور علاقه دارم‏ - به اين سئوال به سادگی پاسخ خواهم داد كه دليل آن اينست كه من اين كار را وظيفه خود می ‏دانم. در آن بخش از ايالتی كه من از آن می ‏آيم نه مردمی يهودی وجود دارند و نه اينكه من كوچكترين آشنايی با هيچ يهودی در دنيا دارم. لذا به‏ درخواست آنها نبوده - حتی هيچ يك از آنان از اين امر اطلاعی نداشتند - كه‏ اين موضوع در اين موقع مطرح خواهد شد....

تنها يك مخالف وجود دارد كه من از آن هراس دارم، و آن تعصب است. آقای رئيس ‏! تعصبات ما برای ما عزيزند، ما همه از فشار تعصبات سياسی خويش‏ آگاه هستيم و آن را احساس می ‏كنيم، ولی تعصبات مذهبی ما از آن به مراتب ‏قوی تر، و به مراتب برای ما عزيزتر است. اين تعصبات در سرتاسر عمر ما به ما مي‏چسبند و حتی در بستر مرگ نيز به ندرت از ما جدا مي‏شوند. و اين تعصب‏ يك نسل، يك عصر و يك قرن نيست كه بايد اكنون با آن مقابله كنيم. نه، اين‏ تعصباتی است كه تقريباً در عرض 1800 سال گذشته، از پدر به پسر انتقال يافته‏ است....

يهوديان كمی در ايالات متحده زندگی مي‏كنند، در مريلند تعداد ايشان بسيار كمتر است، ولی اگر حتی تعدادشان يك نفر هم بود، ما بايد نسبت به آن يك نفر هم حق عدالت را ادا می ‏كرديم.

شايد به علت اينكه يهوديان گروه بسيار كوچكی بودند، و يا شايد به علت‏ اينكه ساير ايالات يهوديان را شهروندان خوبی می ‏دانستند و يا شايد به علت‏ اينكه تعصبات مشهود و زننده باعث آزردگی خاطر ساير شهروندان مي‏شد، اكنون مبارزه برای حقوق يهوديان از حمايت‏ نيرومند ساير ايالات برخوردار شد. سرمقالات روزنامه‏های مختلف از مريلند درخواست می ‏كردند حق يهوديان را مسترد دارد. نشريه هفتگی و بانفوذ نايلز رجيستر چنين نوشت: »مطمئناً، ايام چنين چيزهايی ديگر گذشته و اين توهين‏ به فحوای عمومی است كه درباره مكتب جمهوری ‏خواهي‏ صحبت كنيم، ولی در عين حال آزادی اعتقادات وجدانی را در مورد موضوعاتی انكار كنيم كه‏ اهميت آنها به اندازه موضوعاتی است كه در رابطه با آن چيزهايی می ‏باشد كه‏ بشر به خالق خود مديون است. « اين فشار تأثير خود را نمود و ايالت مريلند در سال 1826 حقوق كامل سياسی و مذهبی را به يهوديان اعطاﺀ نمود. تا آغاز جنگ داخلی ، تنها ايالت کارولينای شمالی و ايالت نيو همپشاير هنوز حقوق يهوديان را تحديد می کردند ، و اين کمبودها نيز به ترتيب در سالهای 1868 و 1877 ناپديد شدند.


سپس، با آغاز جنگ داخلی، نظريه آزادی ‏های مذهبی بسيار بيشتر از موضوع اوليه‏ عدم استقرار و عدم رسميت مذهب گسترش يافته بود، تقريباً تمام ايالات منشور‏ حقوق را، در جهت تأمين آزادی اعتقادات وجدانی، تصويب و به اجرا گذارده بودند. و عليرغم اين احساس رايج كه آمريكا قبل از هر چيز يك كشور پروتستان است، اين‏ تحديدات اجتماعی و سياسی در مورد كاتوليك‏ها و يهوديان را رفع نموده بودند. دولت‏ فدرال، كه توسط متمم اول قانون اساسی محدود شده بود، هرگز دست به تلاش برای وارد شدن به مسائل مذهبی نزد، و ايالات متحده، در موضوعات مذهبی به مانند امور سياسی، در نزد كسانی كه از ستم موجود در دنيای قديم در رنج و عذاب بودند، به قول‏ آبراهام لينكلن »آخرين اميد برای كسب آزادی« شمرده مي‏شد.



English Version



       اين تارنما توسط دفتر برنامه های اطلاعات بين المللی وابسته به وزارت امور خارجه ايالات متحده منتشر می شود.
       پيوند با ساير تارنماها نبايد به منزله تاييد نظرات ذکر شده در آنها تعبير گردد.